آتــریـسـاآتــریـسـا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامان مهسـامامان مهسـا، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
بابا مرتضـیبابا مرتضـی، تا این لحظه: 41 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

روزای دوسـت داشـتـنــی آتــریـســا جـون

عـروسـی عـمـو مـیثم

پـرنسس کوچولوی نـازمون تـو عـروسی عـمـو جون میـثم    البـتـه ایـنم بـاید بگـم که یـه خـرده دخـتـر بـدی شـدی و نـمیـذاشـتـی ازت عـکس بگیـریـم    ا ا ا ا ایـشــــــــالله عـروسـی خودت بشـه آتـریســـــا جـونـم        ...
1 خرداد 1393

ایلیا به دنیا اومد ، خوش اومد ...

سلام به دوستای گلم   آتریسا جون خاله بهت تبریک میگم چون پسر خالت ایلیا یا قول خودت داداشیت به دنیا اومد ...   خیلی از اومدن ایلیا خوشحال بودی و دوست داشتی ببینیش اما نگهبان بیمارستان که یه پیرمرد بود و خیلیم بد اخلاق   بود نمیذاشت تو بری داخل اما خانواده های دیگه یواشکی بچه هاشونو میبردن داخل و منم کلا با پیرمرده در حال دعوا   افتادن بودم چون حسابی اعصابمو خورد کرده بود و بلاخره تونستم تو رو ببرم که ایلیا رو ببینی ، تویی که از مامانت جدا   نمیشدی از اومدن ایلیا انقدر خوشحال بودی که یه نصف روز رو پیش پدر جون موندی ...   خب دیگه حالا بریم سراغ عکسای آتریسا و ایلیا : ا اینج...
17 ارديبهشت 1393

سوغاتی های آتریسا

سلام عشق خاله شرمنده که انقدر دیر برات پست گذاشتم آخه کارا همش پشت هم میشد برای همین وقت   نمیشد بیام تو نت تو ایام عید که حوصله تو نت اومدنو نداشتم بعد اونم پدر جون و مادر جون رفته مکه   و کلی سرمون شلوغ بود بعدشم دیگه رفتیم دنبال کارای ایلیا که وسلیه های اتاقشو بچینیم ...     الانم باید خیلی زود برات پست بذارم چون قراره همراه خاله سارا برم خونشون که کارای باقی مونده رو   انجام بدیم چون ایلیا 4 روز دیگه به دنیا میاد     اینم یه مدل از عکس اتاق ایلیا جون  ا ا خب دیگه حالا بریم سراغ عکسای تو آتریسا بلا   اینجا قبل...
12 ارديبهشت 1393

1393

عکسهای سال 93  تقویم عید امسالمون ا آتریسا جون و حاجی فیروز ا ا ا اینجا داری بهم کمک میکنی که وسیله ها رو آماده کنیم  ا ا اینم مختص به سال اسبه  ا ا اینم از میز ساده ی عید امسال ما  ا ا اینجا بچه بد شده بودی نمیذاشتی ازت عکس بگیرم  ا ا اینجا هم منتظر بودم که نگام کنی تا یواشکی ازت عکس بگیرم  ا ا آتریسا جون و بابا جون مرتضی  ا ا ا اینم کیک سی امین سالگرد ازدواج مادرجون و پدر جونه  پدر جون قاسم و مادر جون زهرا امیدوارم همیشه پایـدار بمونین  ا ا اینم عیدی پدر جون که دومین روز عید...
14 فروردين 1393

سال نو مبــــــــارک

  خـداونـدا !   در این روزهای سال نو دل من و دوستانم را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده که هر کجا   تردیدی هست ایمان ، هر کجا زخمی است مرهم ، هر کجا نومیدی است امید ، و هر کجا نفرتی   است عشق ، جای آن فرا گیرد ...   خـداونـدا !   دوستانی دارم که در اعماق قلبم جای دارند ، آنان شایسته ی محبتتند و یادشان مایه ی آرامش   جان ، در این لحظه های سال نو عزت و غرورشان التیام و اعتلا و سلامت و شاد بدارشان ...     دوستـــــــــای گلـم سال نـــــــــو مبــــــــــــارک         عکس یادگـــاری     ...
3 فروردين 1393

خونه تکونی

یه روز پرکار برای آتریسا خانم کـاری      عزیز دلم تو خونه تکونی خیلی بهمون کمک کردی و یه خسته نباشید بزرگ بهت میگم و خواستم از   اون روز یه عکس یادگاری داشته باشی هر چند که سر و وضع و لباسات ژولیده بود ولی من عکس   گرفتم اشکال نداره       ا ا ا   اینجا بهت میگم داری چیکار میکنی ، میگی دارم نردبونو تمیز میکنم ، خب عزیز دلم این همه وسیله  آخه چرا نردبونو که همیشه در حال کثیف شدنو و خاک گرفتنه رو تمیز میکنی   ا ا ا اینجا هم توجهت به یه برنامه کودک جلب شد و داری نگاه میکنی   ا ا صورتتو...
25 اسفند 1392

آتریسا مادری نمونه ...

سلام به دوستای گلم امیدوارم همتون خوب و خوش باشید و از اینکه نزدیک عیده و یه خونه تکونی اساسی دارین بهتون خسته نباشید میگم       اینم از روزای مادرانه آتریسا ...     آتریسا جونم تو قبلا اصلا از بچه کوچیکا خوشت نمی اومد با اینکه خودت کوچیک بودی اصلا با هم   سنای  خودت هم بازی نمیکردی و تحویلشون نمیگرفتی اما جدیدنا رفتی تو نخ بچه های کوچیکتر از   خودت برای همینه که الان با ابوالفضل و امیر علی و ثنا و آیناز و ستایش بازی میکنی ... جدیدنا هم   به مامانت میگی که برام یه آبجی یا یه داداشی بیار اما مامانت میگه بذار اول تو رو بزرگ کنم   و به یکی دیگه احتیاج...
12 اسفند 1392

آتریسا و ثنا

دیشب شام بودیم مهمونی خونه خاله محبوبه ی من    اینم از عکسای آتریسا و ثنای شیطون   هر چی سعی کردم یه عکس قشنگ از تو و ثنا بگیرم نشد از بس که ثنا وول میخورد    ا   ابراز علاقه ی آتریسا به ثنا      ای شیطون آخر نذاشتی یه عکس درست و درمون ازت بگیرم      الهی من فدای اینطور نگاه کردنات بشم      اینم از آخر شب ، از خونه ی خاله تا خونه ی ما 40 دقیقه راهه تو هم دقیقا همین که به شهرمون   رسیدی لج کردی و میگفتی بریم پارک هر چقدر هم ما میگفتیم که باشه فردا میریم الان خسته ایم تو میگفتی ...
3 اسفند 1392

بــرف بـازی ...

جالب بود و جای تعجب     چون توی مازندران که برف نمیزنه بعد از 30 سال ، سال 86 یه دفعه برف اومد و الانم بعد از 6 سال 2 باره برف اومد و اولین باری بود که تو با دستای خودت برف رو لمس میکردی و خیلی ذوق کردی     ا ا   منظره ی جالب و زیباییه چون هیچ وقت برف و دریا با هم نبودن جدیدنا برف داره دریای ما رو سوپرایز میکنه فکر کنم عاشقش شده     ا   آتریسا و آیناز کوچولو       اینم از آدم برفی که منو و آتریسا درستش کردیم       اینم عکس سمه ( سگ آتریسا ) ولی آتریسا خیلی ازش میترسه و اصلا سمتش نمیره   ...
28 بهمن 1392