آتریسا و ثنا
دیشب شام بودیم مهمونی خونه خاله محبوبه ی من
اینم از عکسای آتریسا و ثنای شیطون
هر چی سعی کردم یه عکس قشنگ از تو و ثنا بگیرم نشد از بس که ثنا وول میخورد
ا
ابراز علاقه ی آتریسا به ثنا
ای شیطون آخر نذاشتی یه عکس درست و درمون ازت بگیرم
الهی من فدای اینطور نگاه کردنات بشم
اینم از آخر شب ، از خونه ی خاله تا خونه ی ما 40 دقیقه راهه تو هم دقیقا همین که به شهرمون
رسیدی لج کردی و میگفتی بریم پارک هر چقدر هم ما میگفتیم که باشه فردا میریم الان خسته ایم
تو میگفتی نه تورو خدا همین الان بریم ، آخرشم انقدر زبون ریختی که پدرجون بیچاره دلش نیومد
رو حرف تو حرف بزنه و تو رو برد پارک ، برای اینکه به این پارک بیایم تو و پدرجون یه اسم رمزی
گذاشتین اونم اینه که میگی بریم سبز و زرد و نارنجی ( رنگ تاب و سرسره رو میگی )
به هر چی که میرسیدی خودت مدل میدادی و میگفتی خاله اینجا ازم عکس بگیر
ا
ا
ا
اینجا هم دیگه آخرشه که خودت خسته شدی و فرار کردی از عکس گرفتن